بارى , حضرت جواد ( ع ) با عمر كوتاه خود كه همچون نوگل بهاران زودگذربود , و در دورهاى كه فرقههاى مختلف اسلامى و غير اسلامى ميدان رشد و نمو يافته بودند و دانشمندان بزرگى در اين دوران , زندگى ميكردند و علوم و فنون سايرملتها پيشرفت نموده و كتابهاى زيادى به زبان عربى ترجمه و در دسترس قرارگرفته بود , با كمى سن وارد بحثهاى علمى گرديد و با سرمايه خدايى امامت كه ازسرچشمه ولايت مطلقه و الهام ربانى مايه ور بود , احكام اسلامى را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعليم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسيارى پاسخ گفت .
براى نمونه , يكى از مناظرههاى ( = احتجاجات ) حضرت امام محمدتقى ( ع ) را در زير نقل ميكنيم : عياشى در تفسير خود از ذرقان كه همنشين و دوست احمد بن ابى دؤاد بود ,نقل ميكند كه ذرقان گفت : روزى دوستش ( ابن ابى دؤاد ) از دربار معتصم عباسى به نظر رسيد .
گفتم : چه شده است كه امروزاين چنين ناراحتى ؟ گفت : در حضور خليفه و ابوجعفر فرزند على بن موسى الرضاجريانى پيش آمد كه مايه شرمسارى و خوارى ما گرديد .
گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقى را به حضور خليفه آورده بودند كه سرقتش آشكار و دزد اقرار به دزدى كرده بود .
خليفه طريقه اجراى حد و قصاص را پرسيد .
عدهاى از فقها حاضر بودند ,خليفه دستور داد بقيه فقيهان را نيز حاضر كردند , و محمد بن على الرضا را هم خواست .
خليفه از ما پرسيد : حد اسلامى چگونه بايد جارى شود ؟ من گفتم : از مچ دست بايد قطع گردد .
خليفه گفت : به چه دليل ؟ گفتم : به دليل آنكه دست شامل انگشتان و كف دست تا مچ دست است , ودر قرآن كريم در آيه تيمم آمده است : فامسحوا بوجوهكم و ايديكم .
بسيارى ازفقيهان حاضر در جلسه گفته من را تصديق كردند .
يك دسته از علماء گفتند : بايد دست را از مرفق بريد .
خليفه پرسيد : به چه دليل ؟ گفتند : به دليل آيه وضو كه در قرآن كريم آمده است : ... و ايديكم الى المرافق .
و اين آيه نشان ميدهد كه دست دزد را بايد از مرفق بريد .
دسته ديگر گفتند : دست را از شانه بايد بريد چون دست شامل تمام اين اجزاء ميشود .
و چون بحث و اختلاف پيش آمد , خليفه روى به حضرت ابوجعفر محمد بن على كرد و گفت : يا اباجعفر , شما در اين مسئله چه ميگوييد ؟ آن حضرت فرمود : علماى شما در اين باره سخن گفتند .
من را از بيان مطلب معذور بدار .
خليفه گفت : به خدا سوگند كه شما هم بايد نظر خود را بيان كنيد .
حضرت جواد فرمود : اكنون كه من را سوگند ميدهى پاسخ آن را ميگويم .
اين مطالبى كه علماى اهل سنت درباره حد دزدى بيان كردند خطاست .
حد صحيح اسلامى آن است كه بايد انگشتان دست را غير از انگشت ابهام قطع كرد .
خليفه پرسيد : چرا ؟ امام ( ع ) فرمود : زيرا رسول الله ( ص ) فرموده است سجود بايد بر هفت عضو از بدن انجام شود : پيشانى , دو كف دست , دو سر زانو , دو انگشت ابهام پا , و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع كنند براى سجده حق تعالى محلى باقى نميماند , و در قرآن كريم آمده است و ان المساجد لله ... سجدهگاههااز آن خداست , پس كسى نبايد آنها را ببرد .
معتصم از اين حكم الهى و منطقى بسيار مسرور شد , و آن را تصديق كرد و امرنمود انگشتان دزد را برابر حكم حضرت جواد ( ع ) قطع كردند .
ذرقان ميگويد : ابن ابى دؤاد سخت پريشان شده بود , كه چرا نظر او در محضرخليفه رد شده است .
سه روز پس از اين جريان نزد معتصم رفت و گفت : يا اميرالمؤمنين , آمده ام تو را نصيحتى كنم و اين نصحيت را به شكرانه محبتى كه نسبت به ما دارى ميگويم .
معتصم گفت : بگو .
ابن ابى دؤاد گفت : وقتى مجلسى از فقها و علما تشكيل ميدهى تا يك مسئله يا مسائلى را در آنجا مطرح كنى , همه بزرگان كشورى و لشكرى حاضر هستند , حتى خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهايى كه در حضور تو ميشودهستند , و چون ميبينند كه رأ ى علماى بزرگ تو در برابر رأ ى محمد بن على الجوادارزشى ندارد , كم كم مردم به آن حضرت توجه ميكنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل على منتقل ميگردد , و پايه هاى قدرت و شوكت تو متزلزل ميگردد .
اين بدگويى و اندرز غرآلود در وجود معتصم كار كرد و از آن روز در صددبرآمد اين مشعل نورانى و اين سرچشمه دانش و فضيلت را خاموش سازد .
اين روش را - قبل از معتصم - مأ مون نيز در مورد حضرت جوادالأ ئمه ( ع )به كار ميبرد , چنانكه در آغاز امامت امام نهم , مأ مون دوباره دست به تشكيل مجالس مناظره زد و از جمله از يحيى بن اكثم كه قاضى بزرگ دربار وى بود , خواست تا از امام ( ع ) پرسشهايى كند , شايد بتواند از اين راه به موقعيت امام ( ع ) ضربتى وارد كند .
اما نشد , و اما از همه اين مناظرات سربلنددرآمد .
روزى از آنجا كه يحيى بن اكثم به اشاره مأ مون ميخواست پرسشهاى خودرا مطرح سازد مأ مون نيز موافقت كرد , و امام جواد ( ع ) و همه بزرگان ودانشمندان را در مجلس حاضر كرد .
مأ مون نسبت به حضرت امام محمد تقى ( ع )احترام بسيار كرد و آنگاه از يحيى خواست آنچه ميخواهد بپرسد .
يحيى كه پيرمردى سالمند بود , پس از اجازه مأ مون و حضرت جواد ( ع ) گفت : اجازه ميفرمايى مسأ لهاى از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت ميخواهد بپرس .
يحيى به اكثم پرسيد : اگر كسى در حال احرام قتل صيد كرد چه بايد بكند ؟ حضرت جواد ( ع ) فرمود : آيا قاتل صيد محل بوده يا محرم ؟ عالم بوده ياجاهل ؟ به عمد صيد كرده يا خطا ؟ محرم آزاد بوده يا بنده ؟ صغير بوده يا كبير ؟ اول قتل او بوده يا صياد بوده و كارش صيد بوده ؟ آيا حيوانى را كه كشته است صيد تمام بوده يا بچه صيد ؟ آيا در اين قتل پشيمان شده يا نه ؟ آيا اين عمل درشب بوده يا روز ؟ احرام محرم براى عمره بوده يا احرام حج ؟ يحيى دچار حيرت عجيبى شد .
نميدانست چگونه جواب گويد .
سر به زيرانداخت و عرق خجالت بر سر و رويش نشست .
درباريان به يكديگر نگاه ميكردند .
مأ مون نيز كه سخت آشفته حال شده بود در ميان سكوتى كه بر مجلس حكمفرما بود ,روى به بنى عباس و اطرافيان كرد و گفت : - ديديد و ابوجعفر محمد بن على الرضا را شناختيد ؟ سپس بحث را تغيير داد تا از حيرت حاضران بكاهد .
بارى , موقعيت امام جواد ( ع ) پس از اين مناظرات بيشتر استوار شد .
امام جواد ( ع ) در مدت 17 سال دوران امامت به نشر و تعليم حقايق اسلام پرداخت , و شاگردان و اصحاب برجستهاى داشت كه : هريك خود قلهاى بودند ازقله هاى فرهنگ و معارف اسلامى مانند : ابن ابى عمير بغدادى , ابوجعفر محمد بن سنان زاهرى , احمد بن ابى نصربزنطى كوفى , ابوتمام حبيب اوس طائى , شاعر شيعى مشهور , ابوالحسن على بن مهزيار اهوازى و فضل بن شاذان نيشابورى كه در قرن سوم هجرى ميزيستهاند .
اينان نيز ( همچنان كه امام بزرگوارشان هميشه تحت نظر بود ) هركدام به گونهاى مورد تعقيب و گرفتارى بودند .
فضل بن شاذان را از نيشابور بيرون كردند .
عبدالله بن طاهر چنين كرد و سپس كتب او را تفتيش كرد و چون مطالب آن كتابها را - درباره توحيد و .. به او گفتند قانع نشد و گفت ميخواهم عقيده سياسى او را نيز بدانم .
ابوتمام شاعر نيز از اين امر بيبهره نبود , اميرانى كه خود اهل شعر وادب بودند حاضر نبودند شعر او را - كه بهترين شاعر آن روزگار بود , چنانكه درتاريخ ادبيات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند .
اگر كسى شعر او را براى آنان , بدون اطلاع قبلى , مينوشت و آنان از شعر لذت ميبردند و آن را ميپسنديدند , همين كه آگاه ميشدند كه از ابوتمام است يعنى شاعر شيعى معتقد به امام جواد ( ع ) و مروج آن مرام , دستور ميدادند كه آن نوشته را پاره كنند .
ابن ابى عمير - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نيز درزمان هارون و مأ مون , محنتهاى بسيار ديد , او را سالها زندانى كردند , تازيانهها زدند .
كتابهاى او را كه مأ خذ عمده علم دين بود , گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدين سان دستگاه جبار عباسى با هواخواهان علم و فضيلت رفتار ميكرد و چه ظالمانه
شهادت حضرت جواد ( ع )
اين نوگل باغ ولايت و عصمت گرچه كوتاه عمر بود ولى رنگ و بويش مشام جانها را بهرهمند ساخت .
آثار فكرى و رواياتى كه از آن حضرت نقل شده ومسائلى را كه آن امام پاسخ گفته و كلماتى كه از آن حضرت بر جاى مانده , تاابد زينت بخش صفحات تاريخ اسلام است .
دوران عمر آن امام بزرگوار 25 سال ودوره امامتش 17 سال بوده است .
معتصم عباسى از حضرت جواد ( ع ) دعوت كرد كه از مدينه به بغداد بيايد .
امام جواد در ماه محرم سال 220 هجرى به بغداد وارد شد .
معتصم كه عموى ام الفضل زوجه حضرت جواد بود , با جعفر پسر مأ مون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند .
علت اين امر - همچنان كه اشاره كرديم - اين انديشه شوم بود كه مباداخلافت از بنى عباس به علويان منتقل شود .
از اين جهت , درصدد تحريك ام الفضل برآمدند و به وى گفتند تو دختر و برادرزاده خليفه هستى , و احترامت از هرجهت لازم است و شوهر تو محمد بن على الجواد , مادر على هادى فرزند خود را برتو رجحان مينهد .
اين دو تن آن قدر وسوسه كردند تا ام الفضل - چنان كه روش زنان نازاست -تحت تأ ثير حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شدو به تحريك و تلقين معتصم و جعفر برادرش , تسليم گرديد .
آنگاه اين دو فردجنايتكار سمى كشنده در انگور وارد كردند و به خانه امام فرستاده تا سياه روى دو جهان , ام الفضل , آنها را به شوهرش بخوراند .
ام الفضل طبق انگور را دربرابر امام جواد ( ع ) گذاشت , و از انگورهاى تعريف و توصيف كرد .
و حضرت جواد ( ع ) را به خوردن انگور وادار و در اين امر اصرار كرد .
امام جواد ( ع )مقدارى از آن انگور را تناول فرمود .
چيزى نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شديدى بر آن حضرت عارض گشت .
ام الفضل سيه كاربا ديدن آن حالت دردناك در شوهر جوان , پشيمان و گريان شد ; اما پشيمانى سودى نداشت .
حضرت جواد ( ع ) فرمود : چرا گريه ميكنى , اكنون كه من را كشتى گريه توسودى ندارد .
بدان كه خداوند متعال در اين چند روزه دنيا تو را به دردى مبتلاكند و به روزگارى بيفتى كه نتوانى از آن نجات يافت .
در مورد مسموم كردن حضرت جواد ( ع ) قولهاى ديگرى هم نقل شده است .
زنان و فرزندان حضرت جواد ( ع )
زن حضرت جواد ( ع ) ام الفضل دختر مأ مون بود .
حضرت جواد ( ع ) از ام الفضل فرزندى نداشت .
حضرت امام محمد تقى زوجه ديگرى مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربيه داشته است .
فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشتهاند بدين شرح :
1 - حضرت ابوالحسن امام على النقى ( هادى )
2 - ابواحمد موسى مبرقع
3 - ابواحمد حسين
4 - ابوموسى عمران
5 - فاطمه
6 - خديجه
7 - ام كلثوم
8 - حكيمه حضرت جواد ( ع ) مانند جدهاش فاطمه زهرا كوتاه زندگانى و عمرى سراسررنج و مظلوميت داشت .
بدخواهان نگذاشتند اين مشعل نورانى نور افشانى كند . امام نهم ما در آخر ماه ذيقعده سال 220 ه .به سراى جاويدان شتافت .
قبر مطهرش در كاظميه يا كاظمين عقب قبر منور جدش حضرت موسى بن جعفر زيارتگاه شيعيان است.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها: زندگینامه حضرت امام محمد تقي عليه السلام زندگینامه حضرت امام محمد تقي عليه السلام